جدول جو
جدول جو

معنی لب تخت - جستجوی لغت در جدول جو

لب تخت
بشقابی که میان آن گود نباشد
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
فرهنگ فارسی عمید
لب تخت
(لَ تَ)
بشقاب، قسمی بشقاب. بشقاب که گودی کم دارد
لغت نامه دهخدا
لب تخت
قسمی بشقاب فلزی یا چینی که گودی آن کماست
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب دخت
تصویر شب دخت
(دخترانه)
دختر شب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آب سخت
تصویر آب سخت
آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ سَ)
تبی شدید که درجۀ حرارت بیمار به حد نهایی بالا رود. رجوع به تب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر:
دو صاحب تاج را هم تخت کردند
درگنبد بر ایشان سخت کردند.
نظامی.
، مانند. نظیر:
کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست
کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ سُ)
دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
کمی ترش. که کمی ترش است. مایل به ترشی. می خوش. که کمی به ترشی زند. ملس: شرابی لب ترش، که کمی ترش است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب ترش
تصویر لب ترش
کمی ترش مایل به ترش ملس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا تخف
تصویر لا تخف
نترس مترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تخت
تصویر پا تخت
پایتخت، ملک، نشست، دارالملک، دار مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تاخت
تصویر آب تاخت
فشار آب، نیروی آب، پیشاب، ادرار
فرهنگ فارسی معین
به آب بستن یا آب تخت کردن زمین برای نشان برنج تخت چوبی برای
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تخت، زمین آب تخت شده
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف کردن زمین شالی زار به وسیله ی تخته یا وسیله ای مشابه
فرهنگ گویش مازندرانی